DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Strict//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-strict.dtd">


شهرشیشه ایی

هنوز بی وفایی نکرده ام که به من میگویی بی وفا!

من قلبی دارم عاشق ، پاک و بی ریا!

هنوز بی وفایی ندیده ای که به من میگویی لایق عشقت نیستم

هنوز خیانت ندیده ای که میگویی یکرنگ نیستم

چرا باور نمیکنی که عاشقت هستم ، چگونه بگویم که من تنها با تو هستم

اینها همه بهانه است ، حرفهایت خیلی بچه گانه است

چشمهایت را باز کن و مرا ببین ، این بی قرارها و انتظار قلبم عاشقم را ببین

ببین  که چه امید و آرزوهایی دارم با تو ، در مرامم نیست بی وفایی و

خیانت به تو!

تویی که تنها در قلب منی ، مثل نفس در سینه منی ، چرا باور نمیکنی

که تنها عشق منی ، چرا باور نمیکنی که تنها تو ، فقط تو در قلب منی !

چرا باور نمیکنی دوست داشتن هایم را ، باور نمیکنی احساس این دل

دیوانه ام را

هنوز شب نشده به فکر روشنایی فردا هستم ، میترسم که شب را دوباره

با ترس و دلهره بگذرانم ، ترس از حرفهای تو ، ترس از بهانه های تو ، دلهره برای از دست دادن تو!

آرامش را از من گرفته ای ، از آن لحظه که فهمیدی زندگی منی ، زندگی

را نیز از من گرفته ای ، هر کس مرا میبیند میگوید چرا اینقدر آشفته ای ،

عاشق هستم ولی چهره ام مثل یک عاشق تنها و شکست خورده است

، در انتظار تو نشسته ام ، اما هر کس مرا میبیند میگوید این بیچاره چه غم

سنگینی در دلش نشسته است!

نوشته شده در دو شنبه 17 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 4:11 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

دلم برایت تنگ تر می شود . . .

راه می افتم . . .

بدون چتر . . .

من بغض میکنم . . .

آسمان گریه .،..

نوشته شده در دو شنبه 17 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 3:33 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

 

بوسه آغازیست برای ما شدن. لحظه ای, با دلبری تنها شدن. بوسه آتش می زند بر

جسم و جان. بوسه یعنی عشق من , با من بمان. طعم شیرین عسل از بوسه است.

پاسخ هر بوسه ای یک بوسه است

 بی وفایی کن وفایت میکنند با وفا باشی خیانت میکنند

مهربانی گر چه آیینه ی خوشیست مهربان باشی رهایت میکنند . . .

 

               

خواب را از چشم من ربودی،

و حالا که باید با بوسه، شب های مرا تر کنی

آغوشت مهمانسرای دیگریست!

 

نوشته شده در دو شنبه 17 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 11:15 قبل از ظهر| توسط نـــسرین| |

شب داشتم توي خيابان هاي شهر عشق قدم مي زدم گذارم افتاد به قبرستان عشق خيلي تعجب کردم تا چشم کار مي کرد قبر بود . پيش خودم گفتم يعني اين قدر قلب شکسته وجود داره ؟؟ همين طور که مي رفتم متوجه يک دل شدم انگار تازه خاک شده بود . جلو رفتم و ديدم روي سنگ قبر چند تا برگ افتاده کنار قبر نشستم و براش دعا کردم وقتي برگ ها را کنار زدم ديدم .... اون دل همون کسي بود که باعث شده بود دل من خيلي وقت پيش ها بميره .

نوشته شده در دو شنبه 17 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 11:15 قبل از ظهر| توسط نـــسرین| |

آسمان با من قهر کرده است و زمین از من دلگیر است.

 

هیچ غنچه ای نمی خواهد مرا ببیند و هیچ پرنده ای برایم آواز نمی خواند.

آنها مرا محکوم کرده اند که دل تو را شکسته ام.

ای کاش می دانستند که

آن دلی که شکسته شده،دل من بود که

روزگاری نزد تو به امانت گذاشته بودم.

نوشته شده در دو شنبه 17 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 11:12 قبل از ظهر| توسط نـــسرین| |

تو نبودي و من با عشق نا آشنا بودم....

تو نبودي و در نهان جانه دلم جايت خالي بود.......

تو نبودي و باز به تو وفادار بودم........

تو نبودي و جز تو هيچ كس را به حريم قلبم راه ندادم......

و تو آمدي.از دوردستها......

از سرزمين عشق......

تو مرا با عشق آشنا كردي.....

با تو تا عرش دوست داشتن سفر كردم........

تو مفهوم عاشق بودن را به من آموختي..........

با تو كامل شدم.......

با تو بزرگ شدم......

با تو الفباي عشق را اموختم.......

نداي قلب عاشقم را به گوش همه رساندم......

به تو و كلبه عاشمان باليدم.......

تو نيمه گمشده ام شدي........

حال كه اينچنين شيفته توام باش تا در كنارت آرامش بيابم....

حتي براي لحظه اي از من جدا نشو......

بدون تو دستم سرد است........

بدون تو آغوشم تهي و لبريز درد است......

به حرمت عشقمان...

به حرمت لحظات زيبايمان..........

مرو كه بي تو من هيچم.......

بمان با من.....

بدان كه تا ابد نام تو بر قلبم حك شده........


بدان كه عشقمان هميشه پاك خواهد ماند.............


به وفايم ايمان داشته باش...............


تا به تو نشان دهم معني واقعي واژه عشق را

نوشته شده در دو شنبه 17 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 11:2 قبل از ظهر| توسط نـــسرین| |

مرا اينگونه باور کن...

کمي تنها ،

کمي بي کس ،

کمي از يادها رفته...

خدا هم ترک ما کرده ،

خدا ديگر کجا رفته...؟!

نمي دانم مرا آيا گناهي هست..؟

که شايد هم به جرم آن ،

غريبي و جدايي هست..؟؟؟

نوشته شده در دو شنبه 17 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 10:58 قبل از ظهر| توسط نـــسرین| |

عشق يك جوشش كور است و پيوندي از سر نابينايي. اما دوست داشتن پيوندي خود آگاه و از روي بصيرت روشن و زلال .

 


عشق بيشتر از غريزه آب مي خورد و هر چه از غريزه سر زند بي ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع مي كند و تا هر جا كه يك روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز هنگام با او اوج می گیرد.

 عشق در غالب دل ها ، در شكل ها و رنگهاي تقريبا مشابهي متجلي مي شود و داراي صفات و حالات و مظاهر مشتركي است ،اما دوست داشتن در هر روحي جلوه اي خاص خويش دارد و از روح رنگ مي گيرد و چون روح ها بر خلاف غريزه هاهر كدام رنگي و ارتفاعي و بعدي و طعم و عطري ويژه خويش را دارد مي توان گفت :
كه به شماره هر روحي ، دوست داشتني هست .


عشق با شناسنامه بي ارتباط نيست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر مي گذارد ،
اما دوست داشتن در وراي سن و زمان و مزاج زندگي مي كند و بر آشيانه بلندش روز و روزگار را دستي نيست .
 

عشق ، در هر رنگي و سطحي ، با زيبايي محسوس ، در نهان يا آشكار رابطه دارد . چنانچه شوپنهاور مي گويد:
شما بيست سال سن بر سن معشوقتان بيفزائيد ، آنگاه تاثير مستقيم آنرا بر روي احساستان مطالعه كنيد .
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گيج وجذب زيبايي هاي روح كه زيبايي هاي محسوس را بگونه اي ديگر مي بيند .
 

عشق طوفاني و متلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت .
 

عشق با دوري و نزديكي در نوسان است . اگر دوري بطول انجامد ضعيف مي شود ، اگر تماس دوام يابد به ابتذال مي كشد . و تنها با بيم و اميد و اضطراب و ديدار وپرهيززنده و نيرومند مي ماند،
اما دوست داشتن با اين حالات نا آشنا است ، دنيايش دنياي ديگري است .
 

عشق جوششي يكجانبه است . به معشوق نمي انديشد كه كيست يك خود جوششي ذاتي است ، و از ين رو هميشه اشتباه مي كند و در انتخاب بسختي مي لغزد و يا همواره يكجانبه مي ماند و گاه ، ميان دو بيگانه نا همانند ، عشقي جرقه مي زند و چون در تاريكي است و يكديگر را نمي بينند ، پس از انفجار اين صاعقه است كه در پرتو رو شنايي آن ، چهره يكديگر را مي توانند ديد و در اينجا است كه گاه ، پس جرقه زدن عشق ، عاشق و معشوق كه در چهره هم مي نگرند ، احساس مي كنند كه هم را نمي شناسند و بيگانگي و نا آشنا يي پس از عشق درد كوچكي نيست .

اما دوست داشتن در روشنايي ريشه مي بندد و در زير نور سبز مي شود و رشد مي كند و ازين رو است كه همواره پس از آشنايي پديد مي آيد ، و در حقيقت در آغاز دو روح خطوط آشنايي را در سيما و نگاه يكديگر مي خوانند ، و پس از آشنا شدن است كه خودماني مي شوند .
دو روح ، نه دو نفر ، كه ممكن است دو نفر با هم در عين رو در بايستي ها احساس خودماني بودن كنند و اين حالت بقدري ظريف و فرار است كه بسادگي از زير دست احساس و فهم مي گريزد و سپس طعم خويشاوندي و بوي خويشاوندي و گرماي خويشاوندي از سخن و رفتار و آهنگ كلام يكديگر احساس مي شود و از اين منزل است كه ناگهان ، خودبخود ،دو همسفر به چشم مي بينند كه به پهندشت بي كرانه مهرباني رسيده اند و آسمان صاف و بي لك دوست داشتن بر بالاي سرشان خيمه گسترده است و افقهاي روشن و پاك و صميمي ايمان در برابرشان باز مي شود و نسيمي نرم و لطيف همچون روح يك معبد متروك كه در محراب پنهاني آن ، خيال راهبي بزرگ نقش بر زمين شده و زمزمه درد آلود نيايش مناره تنها و غريب آنرا بلرزه مي آورد .
دوست داشتن هر لحظه پيام الهام هاي تازه آسمانهاي ديگر و سرزمين هاي ديگر و عطر گلهاي مرموز و جانبخش بوستانهاي ديگر را بهمراه دارد و خود را ، به مهر و عشوه اي بازيگر و شيرين و شوخ هر لحظه ، بر سر و روي اين دو ميزند .
 

عشق ، جنون است و جنون چيزي جز خرابي و پريشاني فهميدن و انديشيدن نيست .
اما دوست داشتن ، در اوج معراجش ، از سر حد عقل فراتر مي رود و فهميدن و انديشيدن را نيز از زمين مي كند و با خود به قله بلند اشراق مي برد.

نوشته شده در دو شنبه 17 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 10:38 قبل از ظهر| توسط نـــسرین| |

پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد .
مادر که در حال آشپزی بود ،دستهایش را با حوله تمیز کرد
و نوشته را با صدای بلند خواند.
او نوشته بود :
صورتحساب !!!
کوتاه کردن چمن باغچه ۵٫۰۰۰ تومان
مراقبت از برادر کوچکم ۲٫۰۰۰ تومان
نمره ریاضی خوبی که گرفتم ۳٫۰۰۰ تومان
بیرون بردن زباله ۱۰۰۰ تومان
جمع بدهی شما به من :۱۲٫۰۰۰ تومان !
مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد،
چند لحظه خاطراتش را مرور کرد،
و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نوشت:
بابت ۹ ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ
بابت تمام شبهائی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ
بابت غذا ، نظافت تو ، اسباب بازی هایت هیچ
و اگر شما اینها را جمع بزنی خواهی دید که :
هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است
وقتی پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند.
چشمانش پر از اشک شد
ودر حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد. گفت:
مامان … دوستت دارم
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت:
قبلاً بطور کامل پرداخت شده !!!
نتیجه گیری منطقی: جایی که احساسات پا میذاره منطق کور میشه!!!
مادر متوجه نشد که پسرش داره سرش کلاه میذاره :

جمع بدهی میشه ۱۱٫۰۰۰ تومان نه ۱۲٫۰۰۰ تومان !!!

نوشته شده در دو شنبه 17 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 10:33 قبل از ظهر| توسط نـــسرین| |


بیشتر از آنچه که تصور میکنی دوستت دارم و


بیشتر از آنچه باور داری عاشق توهستم
بیشتر از هر عشقی بر تو عاشقم و بیشتر از هر دیوانه ای مجنون تو هستم.
عزیزم من محتاج تو هستم و بدون تو زندگی برایم مفهومی


جز تاریکی و سیاهی ندارد!
دوستت دارم چونکه میدانم تو نیز مرا دوست میداری ،


دوستت دارم چونکه مرا باور داری و مرا لایق آن قلب پر از محبتت میدانی!
تنها آرزویم این است که تا آخرین لحظه زندگی ام در کنارتو باشم


و جز این از خدای خویش هیچ آرزویی را ندارم
عزیزم این قلب کوچک و شکسته و پر از عشق من تنها هدیه ای است


از طرف من به تو!
از تمام دنیا تنها همین قلب کوچک را دارم ، همین و بس!
عزیزم تا پایان با تو می مانم چونکه تنها تو هستی که


معنای واقعی عشق را به من ابراز کردی و آموختی!
آموختی که عشق یعنی تا پایان زندگی ماندن و تا پایان زندگی دوست داشتن!
عزیزم به جز تو کسی برای من دوست داشتنی نیست و


به جز تو کسی لایق این قلب بی طاقت من نیست
هر جای دنیا که هستی بدان که در این دنیای بزرگ


کسی هست که عاشق و دیوانه تو می باشد !
هر جای دنیا که هستی بدان که من به انتظار تو می مانم تا تو را ببینم و


در آغوش خود بفشارم!
عزیزم دنیا خیلی بزرگ است ، این دنیا پر از عاشق و معشوق است ،


پر از لیلی و مجنون است، اما همه عاشقان یک سو ،


و من و تو نیز یک سوی دیگریم!
عزیزم تو دومین قبله عبادت منی و در همه لحظه ها بعد از خدا


تو را عبادت میکنم!


عزیزم بدون تو ،جایی در این دنیای بزرگ ندارم ،


و تنهاتر از من دیگر تنهایی نیست!
تو همان دنیای منی عزیزم ، به هر زیبایی های این دنیا که


می نگرم تو را میبینم .
دوستت دارم عزیزم خیلی دوستت دارم ،


آنقدر دوستت دارم که دیگر هیچگونه جای ابرازی برای آن نیست!
مستم از این عشق تو ، و پریشانم از غصه های تو و گریانم از اشکهای تو!
با تو پر از امیدم ، و رنگ خوشبختی را خوش رنگ از گذشته می بینم
با تو قلب من خوشبخت ترین قلب دنیاست ، با تو این دنیا برایم همان بهشت است!
عزیزم دوستت دارم … چون که در میان اینهمه عاشقان تو


توانستی بمانی با قلبم ، بسازی با احساسم و درک کنی زندگی ام را !
عزیزم دوستت دارم… چون که این قلب کوچک و پر از عشق مرا


در قلبت طلسم کرده ای و نگذاشتی هیچ کس دیگر قلب مرا از تو بگیرد !
اینبار با فریاد ، با چشمهای گریان ، با قلبی عاشق ،


با اراده و با احساسی پرا از دوست داشتن میگویم که


دوستت دارم تا همه عاشقان فریاد مرا بشنوند و


به من بنگرند و شرمنده شوند!


نوشته شده در چهار شنبه 12 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 4:8 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

عزیزم

 میدونی چه قدر دلم برات تنگ شده؟
حرفای من اینجاست توو سینم
جایی که هر لحظه دنبالت میگرده
منتظره تا برگردی
خودتم نمیدونی چه قدر دلم برات تنگ شده
دلم میخواد این دلتنگیا و دوری زودتر تموم شه
هروقت بهت میگم بی تابتم زودتر برگرد
میگی تموم میشه عزیزم یه ذره دیگه مونده
نمیدونم این یه ذره چرا اینقدر طول میکشه
احساس میکنم توو این دوریا پیرشدم
خسته ام
خیلی خسته
حتی وقتی میایی بازم دلم برات تنگه
چون میدونم میخوایی زود بری
نمیدونم چرا سهم منی که عاشقتم چرا اینقدر از کنار تو بودن کمه
تمام لحظاتی که کنار تو هستم دلم میخواد توو آغوشت گریه کنم
اما تو نمیذاری گریه کنم
اما وقتی میری گریه هام شروع میشه
میدونم باید دوباره روزای زیادی رو دوور از تو سپری کنم
نازنینم چرا اینقد ازم دوری
قلب من خسته اس....
خیلی خسته....
.

نوشته شده در سه شنبه 11 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 4:2 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم

نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .

به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به

من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش

دادم .بهم گفت:"متشکرم".

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من

عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من

خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش

رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم

که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس

، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " . 

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با

من بیاد" .

من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی

هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه

"خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر

اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون

چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ،

اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ،

شب خیلی خوبی داشتیم " .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم

روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها

روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.

اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به

سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت

و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ،

متشکرم.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من

عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من

دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من

میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو

میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم" 

سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی

خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند

، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته.

این چیزی هست که اون نوشته بود :

" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به

این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که

بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما ....

من خجالتی ام ... نمی‌دونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ....

                         ای کاش این کار رو کرده بود ................."

نوشته شده در سه شنبه 11 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 3:57 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

وقتی به یکی دل میبندی و اونم به ظاهر بهت دل داده اون موقع
 
فکر میکنی همه دنیا مال تو هست،ولی وقتی اون تنهات میزاره
 
یهو باهات تموم میکنه یه دفعه ازپیشت میره حس میکنی اون
 
دنیایی که داشتی داره رو سرت خراب میشه.منم میخوام مثل
 
بقیه شم زندگی بدون عشق.

 

 

نوشته شده در سه شنبه 11 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 3:46 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

حالا که رفتی و بی وفا شدی     با کس دیگری آشنا شدی

 

دیگه حرفی واسه گفتن نداری     با منم مثل غریبه ها شدی

 

ای عشق اولینم ای عشق آخرینم

 

خدا حافظ خدا حافظ

 

تو که از درد دلم بی خبری     جز غم عشق تو ندارد ثمری

 

خیلی وقته از محبت و وفا     توی چشمات نمیبینم اثری

 

ای عشق اولینم ای عشق آخرینم

 

خدا حافظ خدا حافظ

 

دیگه بی توزندگی پوچه برام      بی تو من مرگمو از خدا میخوام

 

میرم اونجایی که پیدام نکنی      توی گوشت میمونه زنگ صدام

 

ای عشق اولینم ای عشق آخرینم

 

خدا حافظ خدا حافظ

خدا حافظ خدا حافظ

خدا حافظ خدا حافظ

نوشته شده در سه شنبه 11 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 3:44 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

به كسي كه تنهات گذاشته يه جمله بگو......

 

 

ازتو بگذشتم وبگذاشتمت با دگران
توبمان ودگران وای بحال دگران
__________________
تمام عمر بستيم وشکستيم
بجزء بار پشيماني نبستيم
جواني را سفر کرديم تا مرگ...
نفهميديم به دنبال چه هستيم
عجب آشفته بازاري است دنيا
عجب بيهوده تکراري است دنيا
 
 
 
دیوار با اینکه همه پشت میکنن بهش
پشت کسی رو خالی نمیکنه
ولی تو...........
 
 
 
قصه از غلط شروع شد,از يه اشتباه ساده,از يه خنده اي كه گم شد توي بغض بي اراده,
 
دست تو يا دست تقدير,گاهي ادم بد مياره,غصه از غلط شروع شد,من به تو ربطي نداره,
 
سادگيمو تو شكستي ,اينه ها دروغ نميگن,تو ولي خودت نبودي,
خود من بودي ,خود من

شاكيم اما نه از تو,از خودم لجم گرفته,از خودم كه بيشتر از تو
منو دست كم گرفته


مات ماتم زده از تو,تا ته قصه شكستم,تو به انتها رسيدي,من چمدونم و بستم,
 
 

 
 


نميدونم نميدونم............
 
 
 

 
 
 
اگر تنها ترین تنهاشوم ، بازهم خدا هست ......
 
 
 
 
بقیش با شما
 
جمله ی خودتونو درقسمت نظرات بگین..........

 

 

نوشته شده در سه شنبه 11 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 3:37 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

خواهشا قبل از نظر دادن به واژه "عشق" دقت کنین.میدونم بازم یه تعریف نسبی
 
هست ولی لا اقل با تعاریفی مثل "دوست داشتن"،"علاقمند بودن" متمایز در نظر
 
بگیرین. اینکه دو نفر همدیگرو به یه اندازه دوست داشته باشن و درجه اون دوستی
 
هم مشخص باشه(عشق) واقعا وجود داره؟ اول از همه نظر شخصی خودمو بگم:
 
نه! من حتی تو کتابای شعر و داستان و افسانه ها هم نتونستم پیدا کنم اون دو نفری
 
رو که هردوشون عاشق باشن,نه اینکه یکی عاشق و دیگری معشوق...لیلی
 
معشوق بوده و مجنون عاشق..فرهاد و شیرین..ویس و رامین..نظر شما چیه؟
 
نظرتونو درقسمت نظات بنویسید.
                                                                      
 
                                                             ♣♦♥منتظرنظراتتون هستم♥♦♣
نوشته شده در دو شنبه 10 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 2:1 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

سلام یه آپ جدیدواستون گذاشتم که داداش جاویداونو گفته نظر فراموش نشه

دوستان:

          ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥


از لحظه ي ديدارتو:دريافتم كه با ارزش ترين احساسي كه انسان مي تواند داشته

باشد عشق است.

در گذشته مي پنداشتم كه عشق را تنها درفيلم هاي سينمايي مي توان يافت وبه

همين دليل از اينكه تنها بمانم لذت مي بردم،در گذشته مي پنداشتم كه خيلي

مستقل هستم به هيچ كسي نياز ندارم و اين همه بخاطر اين است كه خيلي قوي

هستم ولي پس ازديدارتو دريافتم كه ديد من به عشق تنها سرپوشي بود،

برشكستگي كه در رابطه عاشقانه داشتمظاهري نيرومند وبي تفاوت به خودميگرفتم

تاهيچ كس از آنچه كه احساس مي كنم آگاه نشودولي پس از ديدارتو ديگر نميتوانم

تظاهر كنم احساساتم را آشكار بيان مي كنم وحالا مي خواهم آنچه را كه هميشه

در دل داشتم واز بيانآن مي هراسيدم به دنيا بگويم كه عشق با ارزش ترين احساس

انسان است ومي خواهم از تو تشكر كنم كه صداقت من باخود وباديگران به خاطر

توست:                                                      

                                                                          دوستت دارم

,

| ساعت 11:23 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

به کوه گفتم عشق چیست؟        لرزید.

 به ابر گفتم عشق چیست؟        بارید.

 به باد گفتم عشق چیست؟         وزید.
 
به پروانه گفتم عشق چیست؟     نالید.
 
به گل گفتم عشق چیست؟       پرپر شد.
 
و به انسان گفتم عشق چیست؟
 
 اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟     دیوانگیست!!!
 
نوشته شده در جمعه 7 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 10:20 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

شب است و لحظه ی حرمان مریم

وطفلی خفته در دامان مریم

وجود نازنینش بکر و بی عیب 

خدا می داند و وجدانِ مریم

مسیح خالق و پیغمبر صلح 

گلی خوشبوی از بُستانِ مریم

همان طفلی که از روح خداوند

 نهالش تنجه زد در جانِ مریم

نه دستی بهر تیمار وجودش

 نه دارویی که بُد درمانِ مریم

دلش در معرض اوهام وحشی

 ولی چون کوه بُد پیمانِ مریم

ندای لا تَخَف لا تَحَزنوهآ

 زسوی خالقِ سبحانِ مریم

شفا بخش دل پردرد او شد

بشد لطف خدا از آنِ مریم

بُوَداو روح «جاوید» خداوند

نبشته این چنین فرمانِ مریم

نوشته شده در شنبه 6 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 5:40 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق

لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد

سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای

دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش

داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا

مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ،

ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست

مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم

چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و

می خونه :



::ادامه مطلب::
نوشته شده در چهار شنبه 5 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 7:32 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

 

جلسه محاکمه عشق بود

 

 و عقل قاضی ، و عشق محکوم ....

 

 

 به دلیل تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی ، قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی

 

همه اعضا با او مخالف بودند قلب شروع کرد به طرفداری از عشق ، آهای چشم مگر تو

 

نبودی که هر روز آرزوی دیدن چهره زیبایش را داشتی ، ای گوش مگر تو نبودس که در

 

آرزوی شنیدن صدایش بودی وشما پاها که همیشه رفتن به سویش بودید حالا چرا اینچنین

 

با او مخالفید ؟

 

همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند ، تنها عقل و قلب در

 

جلسه ماندند عقل گفت: دیدی قلب همه از عشق بی زارند ، ولی متحیرم با وجودی که عشق

 

بیشتر از همه تورا آزرده چرا هنوز از او حمایت میکنی !؟ قلب نالید و گفت: من با وجود

 

عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند

 

و

                                     فقط با عشق میتوانم یک قلبی واقعی باشم.

 

                 

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 5 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 1:19 قبل از ظهر| توسط نـــسرین| |

برای عشق قبول کن ولی غرورت را از دست نده.

برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.

برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن.

برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر.

برای عشق وصال کن ولی فرار نکن.

برای عشق زندگی کن ولی عاشقانه زندگی کن.

برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش.

برای عشق خودت باش ولی خوب باش.

نوشته شده در سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 11:52 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

 
یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو سه ماه بیشتر زنده نیست .
یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچگاه به هم نمی رسند.
یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خودت وفادار نیست،
و یاد گرفتم هر چه عا شق تری ، تنهاتری
نوشته شده در سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 11:46 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

روی دروازه قلبم نوشتم: ورود ممنوع !دل پریشان آمد. گفتم بخوانش. خواند و بازگشت! امید مضطرب آمد . گفتـم بخوانش. خـوانـد وبازگشت! آرزو با دلهره آمد.گفتم بخوانش خواند و بازگشت !عشق خنده کنان آمد! گفتم خواندیش؟ گفت: من سواد ندارم

نوشته شده در سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 6:36 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

به نام آنکه فانوس عشق را در ظلمت قلبم جای داد.

سینه ام را می شکافم و با قلمی از اشک و مرکبی از خون برایت می نویسم :

سلام بر تو که لطیف تر از بارانی و سرخ تر ازگلهای محبتی و زیباتر از شاخهسار عشقی.

میخواهم گلی از محبت بچینم و برایت بیاورم و آنگاه بر لبانت که سرخ تر از گلهای سرخ اند بوسه ای از عشق میزنم.

من غم را درسکوت و سکوت را در شب و شب را در بستر و بستر ری بریا اندیشیدن به تو دوست دارم

                                  اگر چشمان من دریاست تویی فانوس شبهایش

                                     اگر حرفی زدم از گل تویی معنا و مفهومش

نوشته شده در سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 6:20 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

قلم بتراشم از هر استخوانم

                                                   مرکب گیرم از خون رگانم

بگیرم کاغذی از پرده ی دل

                                                  نویسم بر تو دوست مهربانم:

 

                        درد عشق و عاشقی درمان ندارد

                        راز عشق و عاشقی پایان ندارد .

نوشته شده در سه شنبه 4 / 10 / 1390برچسب:,| ساعت 5:53 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |


قالب رایگان وبلاگ کد آهنگ