DOCTYPE html PUBLIC "-//W3C//DTD XHTML 1.0 Strict//EN" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-strict.dtd">


شهرشیشه ایی

من همان ستاره دنباله داری هستم که سرگردان در فضای بی کران می گردم ...

 

              من همان دلی هستم که گرفتار عشقی شده است و رهایی از آن ممکن نیست .....

این ستاره دنباله دار چراغ هدایتی می خواهد ..... تا راه را به او نشان دهد .....

              این دل گرفتار عشق توست ... او را از سرگردانی و گرفتاری نجات ده .......

چگونه .................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تنها یک راه ....

بدان با تمام وجود دوستت دارم ..... مر از صمیم قلب بپذیر

و

درهای قلبت را به روی من باز کن ....... آرزومند آرزوهایت (((عشق پنهان)))

نوشته شده در یک شنبه 25 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 2:28 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

قلب ظریف ، حساس و شکننده ام در دست توست ... با اندکی لرزش خواهد شکست .....

 

از آن مواظبت کن ... مگذار با احساس نا امیدی از تو بر خود بلرزد و در هم شکند .....

پس عشق پاکم را آسان و با تمام وجود بپذیر ....

و این را بدان که تا ابد دوستت خواهم داشت با تمام وجود......

نوشته شده در یک شنبه 25 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 2:27 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

من همان عشقم که در فرهاد بود

 

                             او نمی دانسته خود را می ستود

من همـی کندم نه تیـشه کوه را

                            عشــق شـیرین می کند انـدوه را


 

نوشته شده در یک شنبه 25 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 2:26 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

این یه قطعه از آهنگ امید هم بسیار زیباست : ارزش دقت و توجه داره

 

مخصوصا اونایی که عاشقن :

زندگی بی عشق مرگ است, مرگ بر اين زندگی

                  زنده بادا عاشق پرستی, زنده باد اين زندگی

                                پيش چشم آدم آواره گل هم بوی کاهگِل ميدهد

                                                زندگی دور از وطن طعم حلاحل ميدهد

                زندگی بازيست من بازيگر بازيچه های قلب خويشم

              عاشقی, مردم پرستی, عشق ورزيدن به هستی از نفس افتاده پيشم


نوشته شده در یک شنبه 25 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 2:24 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

 

اگر صخره وسنگ در مسیر زندگی نبود صدای آب زیبا و آرامش بخش نبود.........

         




 

نوشته شده در یک شنبه 25 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 2:18 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

                                                            آن غریبه را می گویم. . .

 

                تصمیم گرفته ام پنجره ی دلم را مشبّک کنم ... تا هروقت سنگی به آن خورد ، یــ ــ ـــ ـکباره فرو نریزد ...

و اما این غریبه...


این غریبه یه آشنا رو دوس داشت


که آرزوش این بود یه همچین آشنایی بشه آشناش..


اما دست روزگار (همون دل غریبه)


یه جاییه مثل اون (آشنا که دست دلش رو رها کرده بود)؛


غریبه هم دستش رو از دلش رها کرد...


اون غریبه خوب می دونس


اگه دلش رو رها کنه،


دلش به تنهایی نمیتونه با آدمای روزگارش زندگی کنه!


اما چون اون غریبه کمی مغرور بود


به دلش گفت


برو هرجایی که دوس داری...!!!


دل نمی خواست از غریبه جدا شه؛


چون غریبه میخواست دلش رو با یه آشنا، آشنا کنه. . .


دل میخواست بمونه اما..


(اون آشنا) یه طور به غریبه، غریبگی کرد..


که هم دل راهشو گم کرد؛ هم خودِ غریبه...


چند وقتیه غریبه داره دنبال دلش می گرده


غریبه می دونه که اون دل، دیگه براش دل نمی شه


اما هنوزم واسه اوضاع دلش نگرانه...


رمقی واسه غریبه نمونده...!!!


نمی دونه دلش کجا رفته؟ 


اصن چی کار می کنه؟


اصن چرا گذاشت بره؟


اصن چرا جلو راه دلشو نگرفت؟


اصن غریبه چرا آون آشنا رو انتخاب کرد که الان حال و روزش این باشه؟


اصن اون آشنا چرا کمکش نکرد؟


"چـــــــــــرا؟؟؟" شده تکه کلام این روزهای غریبه...


غریبه بعد گم کردن دلش، یه اسمی واسه خودش گذاشت با عنوان عصیانگر...


 خدا این غریبه رو بکشه تا دیگه همچین کاری با کسی نکنه ... :)



نوشته شده در یک شنبه 25 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 2:14 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

                       

 

دست به قلم نمیرود...


انگار دیگر نمیخواهد کاغذ را با دردهایش شریک کند


میترسد. . .


میترسد کاغذ تاب نیاورد


بعد از شنیدن این همه د ر د...


آهسته میگوید...


آهسته تر میگوید حرف هایش را...


نمیخواهد کاغذ بشنود د ر د هایش را...


د ل ت ن گ ی هایش را...

 

 

 

              دست به قلم نمیرود. . .

قلم دوس دارد بنویسد..


حدِاقل از دلتنگی هایش. . .


اما دست نمیگذارد...


دست به قلم نمیرود!


انگار دست نشانی اش را گم کرده


بجای اینکه به قلم برود


تا بنویسد


رو دلم گذاشته شده


و همش


دلِ خونی ام را به رخم میکشد...


نمیدانم چرا دست به قلم نمیرود. . .


؟!


 


 دست به قلم نمیرود........ !!!



نوشته شده در یک شنبه 25 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 1:45 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

Bella and Edward Breaking Dawn

The Cullen Family

New Moon 3d Poster

Bella and Edward Marry

 

نوشته شده در جمعه 23 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 5:23 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

 

Eclipse Bella & Edward wallpaper

ســــــــــــــــــلام دوستان

خوبید؟دوستان این عکسی رو که دربالا میبینید عکس فیلم مورد علاقه ی منه!

داستانش درمورد یک دختریه که عاشق یه پسر خون اشام میشه وای منکه دیونه ای این فیلمم

فوقولادس فکر کنم توی سال 2011 هم 8 تا جایزه برد.بچه ها توصیه میکنم حتما حتما حـــــــــــــــــــــتـما

این فیلم رو ببینیدفوقولادس محشره زیادم ترسناک نیست بیشتر عشقیه!!!

اسم فیلمشم تــــــــــوایــلایــت هستthe twilight saga

راستی از دستتون ناراحتم،نظراتتون خیلی کمه!اگه نظر ندین من باچه امیدی مطلب بذارم؟

خب دیگه وقتتونو نمیگیرم نظرفراموش نشه این فیلمم حتما ببینید پشیمون نمیشید!!!

تا آپ بعدی بـــــــــــــــــــــــــــــــابـــــــــــــــــــــــــــــــــای

نوشته شده در جمعه 23 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 5:11 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

entezar عاشقانه ها: به آهستگی

صدای باران تداعی شش سال رابطه پر از درد مشترک است. اکنون در شبهای تهران در اطاقی تنها با قلبی پر از  تردید درد برای خود می نویسم.با چشمانی پر از اشک یک قهوه انفرادی و یک نخ سیگار در دست که در این روزها دل و دماغ کشیدن آن را نیز ندارم روزگار عجیبی دارم شانه هایم برای خودم سنگینی می کند چه برسد طاقت گریه های تو را داشته باشد من به تنهایی خویش پناه برده ام و با آن سر می کنم و به امید های تو امیدی ندارم .در قطاری هستیم   توهم آن را داریم مسیریمان با هم یکی است راه را ادامه خواهیم  داد، غافل از اینکه ایستگاه پایان نزدیک است همچون دو مسافر غریبه باید  در ایستگاه تلخ  پیاده شویم .


چه بیهودگی خفت آوری نهفته بود
در این عاشقانه ماندنهایِ بی‌ انتهایِ هر روز از روز پیش بیشتر رو به سقوط
و انتظار
انتظار
چقدر آلوده شده‌ام به صبوری لحظه‌هایی‌ که انگار معلق مانده اند بین شدن‌ها و نشدن ها
هضمِ ناعادلانهِ بودن‌ها و نبودن ها
شاید وقوع یک حادثه کوچک
شاید یک سلام از سر تکبّر(حتی سرد)
شاید هم تصویر حضوری که فضای اتاق را از حجم نبودن خویش با قساوت تمام پر می‌‌کند
چیزی باید در عظمت غیبت مکرر تو باشد
چیزی که سر سختانه مقاومت می‌‌کند با حسِ کشندهِ اتمامِ یک آغازِ از نخست تبعید شده
من.

نوشته شده در جمعه 23 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 4:56 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

فرقـے نمـے کند !!

بگویم و بدانـے ...!

یا ...

نگویم و بدانـے..!

فاصله دورت نمی کند ...!!!

در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!

جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:

دلــــــــــــــم.....!!!

نوشته شده در جمعه 23 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 4:53 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

چـــــقدربهــــم میــان آخـــــــــــــــــــــــــی!!!!!!

نوشته شده در جمعه 23 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 4:50 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

   نگاه کن ببین عاشق ترینم                                   تو عاشقای دنیا کلام آخرینم

   نگاه قلبمو دزدید منو سید خودش کرد                    با حرفهای قشنگش منو رام خودش کرد

   می خوام دنیا نباشه اگه از من جدا شه                یه دل تو سینه دارم می خوام اونم فداش شه

   بیا آهنگ من باش صدای ساز من باش                ببین عاشق ترینم تو هم عاشق من باش

   بیا با من یکی شو صدای فلب من شو                 واسه نفس کشیدن هوای تازه ام شو

  

نوشته شده در جمعه 23 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 4:46 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

          نوزادی که به شکل باورنکردنی خواهرش را نجات داد

دوقلوهای دختر به نام های بریل و کایری، ۱۲ هفته زودتر از موعد، به دنیا آمده بودند و بنابراین به مراقبت های ویژه نیاز داشتند، آنها را در دستگاه های انکوباتور جدا گذاشتند.

 
 


 

کایری خوب وزن می گرفت و شرایطش پایدار بود، ولی بریل، فقط ۹۰۰ گرم وزن داشت، در تنفس مشکل داشت و دچار مشکل قلبی هم بود و انتظار نمی رفت، زنده بماند. پرستارش هر کاری از دستش برمی آمد برای بریل انجام داد، اما شرایطش فرقی نکرد.تا اینکه برخلاف قوانین بیمارستان، او آن دو را در یک انکوباتور قرار داد.

 

 

 

او دو نوزاد را قدری تنها گذاشت و رفت که بخوابد، در بازگشت او این صحنه زیبا را دید و سایر پرستاران و پزشکان را صدا زد تا آنها هم این صحنه را ببینند.کایری، دستش کوچکش را دور خواهرش گذاشته بود، انگار که می خواست او در آغوش بگیرد و از او محافظت کند. می خواهد تصادفی باشد یا نه، از زمانی که این دو در کنار هم قرار گرفتند، وضعیت تنفس بریل بهتر شد و شرایط قلبی اش پایدار شد

نوشته شده در جمعه 23 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 4:43 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

 

 

 

نوشته شده در جمعه 23 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 4:31 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

اگر اومدی و نظر ندادی و من ندیدم

الهی تو بمیری من نمیرم

سر قبرت بیام پارتی بگیرم

الهی سرخک و اوریون بگیری

تب مالت و بلای جون بگیری...ا

الهی از سرت تا پات فلج شه

کمرت بشکنه,دستت کبودشه

الهی حسبه و MS بگیری

سره راه بیمارستان بمیری

الهی خیر نبینی

الهی کور بشی چشمت نبینه

بمیری,گم بشی,حقت همینه

الهی آسم تیپ A بگیری

هنوز که زنده ای,پس کی میمیری؟

الهی همسرایدزی بگیری

بفهمی داری از ایدزم میمیری

(پس نظر یادت نره)

✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿

نوشته شده در جمعه 16 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 8:54 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

 

 

تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد

بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من

که بغض آشنای ابر گریه می خواهد

بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم

و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی

که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد

 

خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به این خیابون نزده


خیلی وقته ابری پر پر نشده
دل آسمون سبک تر نشده


مه سرد رو تن پنجره ها
مثله بغضه توی سینه ی منه


ابر چشمام پر اشکه ای خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه


خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده


بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست


حرف عشق تو رو من با کی بگم
همه حرفا که آخه گفتنی نیست


خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بد جوری دلتنگ شده


خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو
بد جوری دلتنگ شده...

نوشته شده در شنبه 15 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 8:23 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |


 

 

عاشق که می شوی

   در هنگـامـه ی اشتیاق و التهاب و بیقراری

   دیــدار  ِ " یــار "

   سـرخ و  زرد  و گلگونـت می کند ؛

   درست ، همانند ِ رنگهای پاییـز .

    ...

    تــردید  مکـن  نازنین !

   پـایـیـز ،  بهــاری ست که عاشق است .



نوشته شده در شنبه 15 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 8:20 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

شده بخوای بخوابی تاپ تاپ قلبت نزاره؟فکر کنی


                             «خدایا اونم خوابیده یاکه بیداره!»


                        شده بی خوابی بگیره صدهزارنقشه بچینی


                          دنبال بهونه باشی که اونوفرداببینی

                       شده شب که سرمیزاری آرزوکنی بمیری

                   دمدمای صبح که میشه نفریناتو پس بگیری؟؟!

     

وقتی یک دخترحرفی نمیزند،میلیونهافکر درسرش میگذرد

 وقتی یک دختر بحث نمی کند،عمیقامشغول فکر کردن است

وقتی یک دختر باچشمانی پرازسوال به تونگاه میکند

یعنی نمیداندتوتا چندوقت دیگربا اوخواهی بود

وقتی یک دختربعدازچندلحظه درجواب

احوالپرسی تومی گوید:خوبم!

یعنی اصلا حال خوبی ندارد

وقتی یک دختر خیره به تونگاه میکند

شگفت زده شده که به چه دلیل دروغ میگوییوقتی یک

دخترسرش راروی سینه تومیگذارد

آرزومیکند برای همیشه مال اوباشی

وقتی یک دختربه تومی گوید:دوستت دارم

یعنی واقعادوستت دارد

وقتی یک دختراعتراف میکندکه بدون تونمیتواندزندگی کند

یعنی تصمیم گرفته که توتموم آینده اش باشی

وقتی یک دخترمیگوید دلش برات تنگ شده

هیچ کس در دنیابیشتر از اودل تنگ تونیست!!

نوشته شده در چهار شنبه 14 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 4:46 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

نماد عشق یک قلب است.


اما نماد عاشقی قلبی هست که تیر وسطش خورده.


کمتر کسی شاید راز این قلب تیر خورده را بداند.


در باور یونانیان باستان هر پدیده ای یک خدایی داشت. همه خدایان هم یک خدا یا پادشاه بزرگ داشتند


که اسمش زئوس بود.یک شب به مناسبتی زئوس همه خدایان را به جشنی


در معبد کوه المپ دعوت کرده بود.دیوانگی و جنون هم خدایی داشت بنام مانیا.


مانیا چون خودش خدای دیوانگی بود طبیعتا عقل درست و حسابی هم نداشت


و بیش از حد شراب خورده بود. دیوانه باشی، مست هم شده باشی. چه شود!


خدایان از هر دری سخنی می‌گفتندتا اینکه نوبت به آفریدیته رسید که خدای عشق بود.


حرف‌های خدای عشق به مذاق خدای جنون خوش نیامدو این دیوانه عالم ناگهان تیری را


در کمانش گذاشت و از آنسوی مجلس به سمت خدای عشق پرتاب کرد.


تیر خدای جنون به چشم خدای عشق خورد و عشق را کور کرد.


هیاهویی در مجلس در گرفت و خدایان خواستار مجازات خدای جنون شدند.


زئوس خدای خدایان مدتی اندیشه کرد و بعد به عنوان مجازات این عمل،


دستور داد که چون خدای دیوانگی چشم خدای عشق را کور کرده است،


پس خودش هم باید تا ابد عصا کش خدای عشق شود. از آن زمان به بعد عشق هر کجا می‌خواهد برود


جنون دستش را می‌گیرد و راهنمایی‌اش می‌کند.


به همین دلیل است که می‌گویند عشق کور است و عاشق دیوانه و مجنون می‌شود.


پس تیر و قلب و نقش این دل تیر خورده ای که می‌بینید


ریشه در اسطوره های یونان باستان دارد.



بعدها رومیان باستان آیین و اسطوره های یونانیان را پذیرفتند


  و تنها نام خدایانشان را عوض کردند.در افسانه‌های روم باستان


زئوس را ژوپیتر، خدای جنون را ارا و خدای عشق را ونوس می‌نامیدند.


در نتیجه به باور آنها ارای دیوانه چشم ونوس زیبا را کور کرد.


عشق واقعا جنون است اما اگر دو طرفه و واقعی باشد لذتی دارد که مپرس.


ولی عشق یکطرفه انسان را پریشان و خوار و حقیر می‌کند.


نوشته شده در چهار شنبه 14 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 4:41 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |

تا کجای زندگی باید زدلتنگی نوشت!
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت،
تا به کی با ضربه های دردباید رام شد،
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد،
بهر دیدار”محبت”تا به کی در انتظار؟؟
!آری ….”
عشق”تنها سهم مرغ عشق نیست،
می توان عاشق شد و گنجشک زیست.....

♫ ღღ بــازم بــارون زده نم نم ღღ

شبا مستم ز بوی تو..خیالم پر ز روی تو

خرامونم از خیال خود..گذر کردم ز کوی تو

بازم بارون زده نم نم..دارم عاشق میشم کم کم

بذار دستاتو تو دستام ..عزیز هر دم..عزیز هر دم..

گناه من..تویی جادو..نگاه من..تویی هر سو..

مرو از خواب من ..تویی صیاد..منم آهو..

شب تنهایی زارو..کسی هرگز نبود یارو..

خراب یاد تو بودم..تو بردی از نگات ما رو..

بازم بارون زده نم نم..دارم عاشق میشم کم کم

بذار دستاتو تو دستام ..عزیز هر دم..عزیز هر دم..

 

نوشته شده در چهار شنبه 7 / 1 / 1391برچسب:,| ساعت 9:38 بعد از ظهر| توسط نـــسرین| |


قالب رایگان وبلاگ کد آهنگ